مث یه خودکشی ِ طنزآمیز _ سید مهدی موسوی

ساخت وبلاگ

مث یه خودکشی ِ طنزآمیز

مث یه اعتراف بی معنا

بندری می خوریم و می رقصیم

مست می شیم با عرق نعنا

 

اوّلین کار اشتباه منی

آخرین کار اشتباه منی

آسمونم چقدر دیوونه ست

قرص آرام بخش ماه منی

 

توو خیابون عشق بازی و شب

شاممون خنده بود و سمبوسه

مزّه می داد با سس و ماتیک

طعم شیرین آخرین بوسه

 

یادگاری نوشتن اسمم

روی یه دستمال ماتیکی

با تو هر روز سینما رفتن

شیطنت هام توی تاریکی

 

سهممون از یه کوچه ی خلوت

یه کبودی خوب رو گردن

بهترین شعر عاشقانه ی من:

جیغ تو موقع بغل کردن!

 

فکر کردن به حالت چشمات

وقت برگشتن از تو تا خونه

پشت صدها چراغ قرمز و زرد

به کجا می رسن دو دیوونه؟!

 

عشق، توو شهر آهن و ماشین

مث یه خودکشی طنز آمیز

داره می لرزه و نمی افته

آخرین برگ توی این پاییز

 

مست می شیم با عرق نعنا

خواب می ریم پای تلویزیون

از چشای من و تو معلومه

کارمون می کشه تهش به جنون

 

دیگه از هیچ چی نمی ترسه

اون که از چشم عاشقت مسته

زندگی لمس دست کوچیکت

آخر کوچه های بن بسته

ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 257 تاريخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 0:58