تو خسته ای... _ فاطمه اختصاری

ساخت وبلاگ

- «الو! سلام عزیزم الو! نه! قطع نکن!»

به هم فشردن چشم و جویدن ناخن


- «ببخش دست خودم نیستم سرم گیجه!»

نفس نفس زدن و... بوق ِ ممتد ِ تلفن

■■

تو خسته ای... مثلا از صدای تلویزیون

نگاه کردن ِ به چیز ِ خانم ِ مجنون!!
 

تو خسته ای مثلا از سیاست ِ بی دین!

از انفجار خدا توی شهر بی قانون
 

تو خسته ای مثلا! زخم های چرکت را

مدام می شویی توی الکل و صابون

تو خسته ای مثلا از صدای زنگ موبایل

نگاه می کنی ام با قیافه ی محزون
 
تو خسته ای مثلا از اتاق، از من، شعر...

از این فضای پر از گریه می زنی بیرون
 

«تموم زندگیمون نم زده... الو؟ هستی؟!

نوشته هام همه شون ابر بودن و بارون!»

■■

و مرد، کنترل ِ ماهواره را برداشت

هدف گرفت سرش را که می پُکید از درد
 

که توی جمجمه اش جنّ و ج.ن.ده می جنبید

که لیس می زدش از کوچه ها سگ ِ ولگرد
 

موبایل زنگ پس از زنگ زنگ زنـ... می زد

تماس های کسی را مدام رد می کرد
 

و بعد کنترل از دست هاش خارج شد

گلوله خورد به تصویر ِ مجری ِ خونسرد!


می تونید از طریق آیدی تلگرام زیر من رو از نظراتتون در مورد وبلاگ با خبر کنید: @miladshm ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری...
ما را در سایت ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻨﻮﺷﯽ ﺗﻪ ﻓﺎﻟﺖ ﺑﺎﺷﺪ _ علی صفری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4blackpoem7 بازدید : 226 تاريخ : چهارشنبه 14 تير 1396 ساعت: 22:17